دوستي3


رازنوشتِ يــــه پسرهــــ

سلام آل

اول یه چی بگم:

من بی ال نيــــــــــــستم.

مگه هركي دوست دخترنداشته باشه ودنبال يه رفيق بگرده كه تنهايي هاشو واسش پركنه كه نره سمت گناه ودختربازيو اين اراجيف ديگه ازنظرشما يا بي ال هست يا گ ي آره؟؟؟

من اينا نيستم فقط يه پسر معمولي ونيمه مذهبي.....بگذريم حالا بريم سراغ خاطره موعد قرار:

لعنت به هر حس يه طرفه میدونین دیشب چی شد؟اگه میدونین چرا نمیگین

نزدیک موعدقراربودومن یدفه یه فکرایی اومد توسرم:پسر داری چیکار میکنی این چجور دوست شدنه؟ آدم که یه دفه یکیو میبینه ذرتی نمیره باش رفیق شه تازه اونم اولین اسی که بش داده بودم که من ازت خوشم میاد ودوست دارم باهات رفیق شم وواسم مهر داریو این حرفاديگه طرف باخودش چه فكرايي كرده معلوم ني حالا وقت قرار بود وواسه فک کردن دیــــــــــــــربايد ميرفتم ورفتم....

جاده باغرود باش قرار داشتم. هوا خيلي آفتابي وداغ بود برعكس ظهر كه نم نم بارون ميومدوهوا بهاري....ومن داشتم به بدشانسيم فك ميكردم كه هوام باهام لج داره امروز... رفتم رويه صندلي نشستم تااين كه ازدور پيداش شد ودست بلند كرديم واسه همديگه. بعددقت کردم ديدم يكي ديگم باهاشه!!! بهترازين نميشدتحمل طرفي كه فكر ميكرد من يه عقده ايم كه هيچ دوستي نداره وكمبود محبت داره (آخه جوری که من ابراز علاقه کردم حتما فکر ناجور درموردم میکرد !!!)كم بود حالا دوستشم كه لابد همه چيو ميدونس اومده بودومن بايد اينوتحمل ميكردم ....

امادرکمال تعجب دیدم با دوستش خدافظی کرد خودش اومد...بعدم باهم دست دادیم رفتیم سمت جاده...ازش پرسیدم طرف کی بود گفت دوستم که اونم تو جاده با یه نفر دیگه قرار داشت

بعد دیگه از هردری سخنی: درس .ازدواج .زیدبازی.دانشگاه و...مطالبی بود که درموردش نظر میدادیم تا نیم ساعتی که حرفامون تموم شد بعدسکوت محض برقرار شد(لحظات سخت) وفقط راه رفتیم (۵ قیقه)بعدش من دیه بهش گفتم من ازت خوشم میاد بچه باحالی هستی اگه مارو واسه رفاقت قابل بدونیو اینا...

اونم هی میگفت نظر لطفته حتمن چراکه نه واین چرتو پرتا...بعد بازبحثامون گل انداخت وهی گفتیم وهی گفتیم وهی از جاده دورشدیم وهی دورشدیم تا اینکه....جونم واستون بگه بچه ها

قصه ما ماست بود......... دونه الماس بود 

شوخی کردم باو به دل نگیر خاستم یه ضد حال بت بزنمآهان از جاده خیلی دور شده بودیم بعد بحث جن اومد وسط (خو مگه چیه خواز همه چی بحث میکردیم)طرف قسم میخوردتو روستاشون یه شب تنها بوده ونوبت آب دهی زمینشون بوده خلاصه مجبوری تواون تاریکی باترس ولرز تنها میره که نمیدونم چیکارکنهکه فک کنم راه آبو باز کنه یا همچین چیزیبعد کارشو انجام میده ووقتی داره برمیگرده میبینه از پشت سرش صدای پا میادبرمیگرده یه هیکل میبینه با دوتا چشم سرخ که دارن نیگاش میکنن خلاصه اینم دوتا پاداره دوتای دیگم میقرضه و....حدود یه هفتم بعد اون ماجرا تو خونه میفته

من که اصلاباور نمیکردم اما چون قسم میخورد باورکردم میگفت هنوزم از تاریکی میترسه!! منم که ضدحال اصرارکردم از یه جای تاریک برگردیم گفت باشه ورفتیم از راه فرعی ....

هوام خیلی تاریک نمیشد چون اطرافمون شهر بود...

 بچه ها همینطور تواون بیراهه میرفتیم ومیرفتیم ومیرفتیم تااینکه اون چش قرمزه خودشو نشون داد (شرمنده من نمیتونم کرم نریزم اتفاقا ازین خبرا نیود واتفاقای دیگه افتاد)

بازاز هردری سخنی البته یکم بحث خصوصی شده بودو گاهی من اونو نصیحت میکردم وگاهی اون منو.

خلاصش کنم خیلی خسته بودیم یه جا نشستیم خستگی درکنیم ویه آهنگیم گذاشتم...وااای چقد هوا خوب بود بهترین هوای بهاریو اون شب داشتبعد دیدیم یه نور پیداست از دور نوره یه ماشین!!

اون راه خلوت بود وماهم بدترین احتمالو ینی اینکه شاید عرق خورده باشنو به ما گیر بدن دادیمو رفتیم از قسمت زمینای کشاورزیتو اون زمینا گل لاله که خوردین تاحالا؟ خلاصه ازوناو یه سری گیاهای بنفش رنگ که پیدا میکردیم میخوردیم جاتون خالی خیلی میچسبیدهمینجور داشتیم میرفتیم که دیدیم صدای پارس سگ میاد اون گفت خیلی خطرناک شد اگه بگیرنمون میجونمون منم که ناغافل از خطر ریلکس بودم امااون خیلی ترسیده بودگفت دستمو بگیر ببین دارم میلرزم بعد گرفتم دیدم راست میگه منم کمو بیش یه کم ترسیدم البته فقط یه ذره خلاصه دویدیم تابه یه کال(ینی همون جوی آب بزرگ) که خوشبختانه آب نداشت رسیدیم و اونجا هیچ پلیم نداشت!! ازداخل کال هرجور بود رد شدیم بعد دیدم رسیدیم به دانشگاه آزاد رفتیم که از درش رد شیم حراست بهمون گیرداد میگفت ازکجا اومدین حتمن خرابکاری کردین حتمن دارین نقشه دزدی میکشینوخلاصه هرچی گیر دادن بلد بود وصل ماکرد. گفت کارت شناسایی گفتم ندارم اما رفیقم خله گف دارم بعد گرفت وگفت فردا بیاین بگیرید اما رفیقم گفت من امشب لازمش دارم حقم داشت اصلا چه جرمی کرده بودیم مگه؟؟ دانشگاه باید دورش حفاظ باشه ماهم که تازه ازقصد نیومدیم سگا دنبالمون کرده بودنخلاصه باکلی اصرارما وتهمتای اونا یه تعهدنامه نوشتن آدرس گرفتن وشماره شناسنامه وماهم زیرشو امضا کردیم که اگه مثلا در یکی دوروز آینده اتفاقی بیفته یقمونو بگیرنهه خداروشکر تاالان که یقمونو نگرفتنبعدم دیه رسیدیم شهر واز هم جداشدیم ومنم راهم خیلی دور شده بود پاهامم درد میکرد خلاصه یه آژانس گرفتمو اومدم خونه خوشبختانه کسی خونه نبود رفته بودن شب نشینی ورنه کلی بابت دیر رسیدنم غرمیزدن....

يكم انشاوار شد نوشتهه

راستي هنو ادامه داره ها.....


نظرات شما عزیزان:

هستی
ساعت15:13---13 مهر 1391
اه چرا نظرات رو نمایش نمیده؟تعدادش رومیزنه ولی نمایش نمیده
پاسخ:خب هنوز تاييد نشدن هستي خانوم


هستی
ساعت10:48---13 مهر 1391
بازم سلام.


منم مثل شما امل وبچه مثبت نیستم ولی اهل دوستی باپسرم نیستم


توعمرم فقط یه بار عشق یه پسرشدم ومثل شماهی قهرمیکنیم وهی آشتی وخ خصوصیات مشترک دیگه پاسخ:انشاله خوشبخت شين ;)


هستی
ساعت10:48---13 مهر 1391
بازم سلام.

منم مثل شما امل وبچه مثبت نیستم ولی اهل دوستی باپسرم نیستم

توعمرم فقط یه بار عشق یه پسرشدم ومثل شماهی قهرمیکنیم وهی آشتی وخ خصوصیات مشترک دیگه
پاسخ:انشاله خوشبخت شين ;)


لیکو
ساعت16:47---11 مهر 1391
سلام خوبی

وب خیلی قشنگی داشتی به م نسر بزن اگه می تونی لینکم کن


پاسخ:بابا تبادل لينك كه اتوماتيكه


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



Power By: LoxBlog.Com