رازنوشتِ يــــه پسرهــــ

دلم واسه يه نفر خيلي تنگ شده يه نفر كه خيلي ميخام از ذهنم پسش بزنم اما الان 6 ماهه نتونستم

 

اون يه نفر خيلي دوسم داشت يا لااقل اين طور ميگفت...

اون يه رفيق خيلي بدبرام بودخيلي اذيتم كرد اما اولين كسي بود كه محبتو بهم شناسوندخيلي دوسم داشت خيلي دوسش داشتم اما مثه ترياك بود برام. معتاد به محبتش بودم اما كمكم داشت به زندگيم لجن ميپاشيد از زندگيم كه انداختمش بيرون تهديدم كرد گفتم هرغلطي خاستي بكن ديد اينجوري نميتونه برم گردونه گفت ازم سيرشدي ازم زده شدي بعد ديد كه اين نميتونه دليلش باشه بهم قول داد كه آدم درستي بشه منم كه خيلي دوسش داشتم دوباره باهاش رفيق شدم 90 درصد فرق كرده بود گفت كه توبه كرده واينا....گفت كه ممنونتم نجاتم دادي قسم خورد كه منو مثه يه فرشته نجات ميدونه يه مدت خوب بود منم خوب بودم دوستيمون سالم بود اما بعد كمكم داشت عوض ميشد باز قطع رابطه كردم يه مدت گذشت باوركنين تو همه اين مدت بمن خيلي سخت گذشت دوريش باز اس ميداد باز گير داد واسه دوستي باز قول داد باز باهاش دوست شدم اماهمون ديدار اول اتفاقي افتاد ديدم همون آدم قبليه بااون گندگاري اون شبش حالم ازش بهم خورد همون شبي كه ديدمش باز قطع رابطه كردم باز دوباره برگشتم سمتش باز رفت سمت گندكارياي قبليش اما اينبارپرسيدم چرا؟ بهم گفت كه توبش فقط بخاطر من بوده وازنظر قلبي اصلا توبه نكرده وهمش بخاطر حفظ كردن من بوده من اما ازهمون موقع كه باهاش قطع رابطه كردم تا الان كه شش ماهه ازون موضوع گذشته همش از خودم ميپرسم توبه گرگا مرگه يا من اشتباه عمل كردم؟؟


مهرپارسال بود با همين يارو آشنا شدم تا ارديبهشت91 لااقل 4 بار قطع رابطه كرديم هر قطع رابطه مونم حداقل 1 ماه وحداكثر 2ماه طول ميكشيد همشم اون باز بهم اس ميداد ورابطه شروع ميشد اما آخرين بار ديگه خسته شده بودم گفتم اگه توتحمل كنيو اس ندي اين قايله مسخره بازي ختم ميشه ديگه انقد همو اذيت نميكنيم ازون موقع ديگه اس نداد...وقتي ياد كاراي زشتش ميفتم ازش بدم مياد امانميتونم ازش متنفر بشم وقتي ياد روزاي خوبي باهاش داشتم ميفتم ياد خوبي هاش كه ميفتم ميگم چه دوست خوبي بود ازون دوستايي كه هميشه واسه آدم وقت داشتن....بعدش تاميخام حسرت بخورم ديگه ذهنمو مشغول يه چي ديگه ميكنم...

همه اينا واسم مسايله مبهميه بسختي دارم باذهنو احساسم كنارميام فك ميكنم ميگم شايد تقصير ازمن بود شايد ميشد بواسطه ي علاقه اي بهم داشت وبهش داشتم كاراي زشتشو ترك ميدادم...

اما جدا ازهمه اين افكار منفيم دوس دارم از ذهنم پاكش كنم ازاحساسم دورش كنم حالا اگه بشه با تلقين اگه بشه باهروسيله ديگه...

فقط بايد اينطور بشه بايد اينطور بشه....



Power By: LoxBlog.Com